داشتم راه میرفتم، بارون هم شدت گرفته بود، گوشیم داشت زنگ میخورد، تا خواستم جواب بدم از پشت صدای جیغ شنیدم. برگشتم سمت ماشین و دیدم که خانومه رو زمین افتاده و پسر و دخترش دارن بلندش میکنن که بذارنش تو ماشین. از بینیش خون میاومد. ماشین راه افتاد. عصای خانومه رو زمین جا مونده بود.
نزدیکای هفت و نیم هشت شب، خورشید غروب کرده بود. دو سال پیش. مطمئنم زمستون بود. یادم نیست چرا تو شهر بودم، واسم مهم هم نیست چرا. ظهر اون روز بارون باریده بود، حتی شب قبلش هم همینطور. از اتوبوس پیاده شده بودم و کنار خیابون منتظر بودم. صدای لاستیک ماشینهایی که آروم از خیابون آبگرفته رد میشدن هنوز تو گوشمه. دنبال یه چیزی بودم، شاید خریدن گل؟ تنها بودم.
کنار یه فروشگاه بودم که پر توش تلویزیون بود. همهشون داشتن یه فیلم رو پخش میکردن. اولش یه درهی سرسبز، بعد پرندهها رو نشون میداد، بعد آبشار. اینو دقیقاً یادمه، چون بعدش یه خانومی با عصا زد به دستم.
عصاش چوبی بود، تو دستش هم یه انگشتر بود با یه نگین زرد بزرگ. عینک بزرگی رو چشمش بود. شاید هفتاد سالش بود، چشماش اونقدرا پیدا نبود. یه پالتوی مشکی تنش بود، یه شال سیاه داشت که چند تا از نخهایی ازش رد میشدن قرمز بود. کسی کنارش نبود. تو چشمام نگاه کرد و داد زد و گفت "احمدرضا، احمدرضا!".
گفتم "ننه من احمدرضا نیستم، اشتباه گرفتید". دوباره نگاه کرد. داد زد "احمدرضا الان میاد". رفت کنار یکی از درختهای کنار خیابون و به ماشینها نگاه میکرد.
من منتظر بودم، منتظر چی یا چه کسی، نمیدونم. هنوز داشتم نگاهش میکردم. یه دفعه نشست رو زمین. زمین خیس بود. اول به خودم میگفتم به من چه. بعدش میگفتم شاید گم شده.
رفتم نزدیکش. گفتم "مادرجان، زمین خیسه، سرما میخوری، بلند شو.". بعد نگاهش کردم. دیدم داره گریه میکنه. دستشو گرفتم و بلندش کردم. گفت "احمدرضا؟". گفتم "بله مادرجان". بریده بریده و آروم گفت "منو ببر خونه، خسته شدم".
کیفش رو باز کردم. گوشیش داخلش بود. گوشیش خیلی زنگ خورده بود. زنگ زدم به همون شماره. یه خانومی گوشی رو برداشت. گفت "مامان، مامان". گریه میکرد. بهش آدرس دادم.
همونجا منتظر موندیم. بعد یه سانتافهی مشکی اومد. یه خانوم و یه آقا پیاده شدن. خانومه چشماش قرمز بود و میگفت "مامان غلط کردم". مرده هم اومد طرف من. تشکر کرد و بعدش دستش رو کرد توی جیبش و پول توی جیبم گذاشت. من هم سعی کردم پول رو برگردونم، ولی قبول نکرد. تلفنم داشت زنگ میخورد.
درباره این سایت