- کجا بودم؟
+ گفتید که مردی زنش را میکشد و در سقف خانهاش خاک میکند.
- آها. سال ۵۷ بود، همه راه افتاده بودن تو خیابون و داشتن سر و صدا میکردن. شما خبر داشتین؟
+ :|
- آره دیگه، حتماً خیلی هم سرت شلوغ بوده اون موقع. چند نفری رو حالا قبض روح کردی؟
+ :|
- کلا، واسه کنجکاوی میپرسم.
+ آن اطلاعات محرمانهاند.
- عجب. یه سوال حالا بپرسم قبل اینکه جریان رو تعریف کنم. میگن نوح یه دعایی داشته که وقتی میخونده همینجور عمرش اضافه میشده. راست میگن؟
+ بله. حضرت نوح، درود خداوند بر ایشان باد، از مقربین درگاه حق بود.
- من که باور نمیکنم نوح اینقدر عمر کرده باشه، آخه نهصد سال؟ ما نود سالمون که میشه هوش و حواس واسمون نمیمونه. حالا میگفتین دویست سال قابل تحملتر بود. نوک زبونم بودا، دعاش چی بود؟
- اللهم ارنی . :|
- :| میکائیل به من گفته بود که شما ایرانیها آدمهای مکاری هستید، ولی من باور نمیکردم. سلمان از بزرگان شما بود و خوب الگویی. وای بر شما.
+ مکر؟ من غلط بکنم. اصلا ولش کن، ادامهی داستان. جونم واست بگه که همه جا بلبشو بود. آقاجون منم دو تا پاش رو کرد تو یه کفش که الا و بلا باید ما هم بریم اعتراض. هر چی میگفتم آقاجون، شما قلبت مشکل داره، بیخیال شو. راضی نمیشد که نمیشد.
ادامه مطلب
درباره این سایت